چهار کلمه، چهار شخص
بچهها طبق آداب جبهه، روي چهار تکه کاغذ، کلمات اسير، مجروح، شهيد، سالم را نوشته، هر کس يکي را برميداشت. فرد «سالم» ميگفت: بله، اگر قرار باشد ما هم شهيد شويم، چه کسي از کيان اسلامي محافظت کند؟ معلوم است ما براي خدا مهم هستيم، شايد هم بايد در خليج فارس، آمريکا را سرجايش بنشانيم.
شخصي که کلمه ي «اسير» به او افتاده بود مرتب ميگفت که: من چاه کن
بودم، نميدونستم اونا که کندم سنگره و بعثيهاي مظلوم و بي گناه را در آن جا ميزنند.
شخصي که قرار بود زخمي باشد در حالي که با دست روي پايش ميزد، ميگفت:
غير ممکن است، ننه ام قبول نميکنه! ميگويد بچه ام را صحيح و سالم تحويل دادم،
همان طور هم تحويل ميگيرم.
نفر آخر که کلمه ي «شهادت» را برداشته بود، سرش را روي ديوار گذاشته
و گريه ميکرد و ميگفت: چه قدر بابام گفت نرو، نرو، من گوش نکردم، حالا اگر شهيد
بشوم، بابام من را ميکشد.
منبع: مجله جاودانهها، ص 7، ش 12