حضرت ماه
ماه و خورشيد سراسر به تماشا آمد
گوييا رايحه ي حضرت مولا آمد
آسمان فرش شد و زير سم اسبش ريخت
عرشيان همهمه كردند كه : سـقا آمد ...!
«آب از هيبت عباسي او مي لرزيد »
كه چرا در پي رودي ، خود دريا آمد ؟
چشم در چشم فرات است و دلش در خيمه
ياد آن دم كه رقيه به تمنا آمد
¤ ¤ ¤
اين كه خود تشنه ولي جرعه اي از آب نخورد
تا ابد در نظر عشق ، معما آمد !
دست و مشك و علم افتاد ، وليكن سقا
سربلند است در آن لحظه كه زهـرا آمد ...


حسين دهلوي