... پس عمر بن سعد فرياد زد که: اي لشکر خدا! سوار شويد و شاد باشيد که به بهشت مي‏رويد!! و  در اين هنگام امام حسين عليه‏ السلام در جلوي خيمه‏ي خويش نشسته و به شمشير خود تکيه داده و سر بر زانو نهاده بود، زينب کبري شيون کنان به نزد برادر آمد و گفت: اي برادر! اين فرياد و هياهو را نمي‏شنوي که هر لحظه به ما نزديکتر مي‏شود؟!

امام حسين عليه‏ السلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همين حال در خواب ديدم، به من فرمود: تو به نزد ما مي‏آيي.

زينب از شنيدن اين سخنان چنان بيتاب شد که بي‏اختيار محکم به صورت خود زد و بناي بيقراري نهاد.

امام گفت: اي خواهر! جاي شيون نيست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.

در اين اثنا حضرت عباس بن علي آمد و به امام عليه‏ السلام عرض کرد: اي برادر! اين سپاه دشمن است که تا نزديکي خيمه‏ها آمده است!

امام در حالي که بر مي‏خاست فرمود: اي عباس! جانم فداي تو باد! بر اسب خود سوار شو «ارکب بنفسي انت» و از آنها بپرس: مگر چه روي داده؟ و براي چه به اينجا آمده‏اند؟!

حضرت عباس عليه‏ السلام با بيست سوار  نزد سپاه دشمن آمده و پرسيد: چه رخ داده و چه مي‏خواهيد؟!

گفتند: فرمان امير است که به شما بگوييم يا حکم او را بپذيريد و يا آماده‏ي کارزار شويد!

عباس عليه‏ السلام گفت: از جاي خود حرکت نکنيد تا نزد ابي عبدالله رفته و پيام شمارا به او عرض کنم. آنها پذيرفتند و عباس بن علي عليه‏ السلام به تنهايي نزد امام حسين عليه‏ السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانيد، و اين در حالي بود که بيست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصيحت مي‏کردند و آنان را از جنگ با حسين برحذر مي‏داشتند و در ضمن از پيشروي آنها به طرف خيمه‏ها جلوگيري مي‏کردند

ارشاد شيخ مفيد 89 /2