جاويدالاثران زهرايي
بچهها روزها خاکهاي منطقه را زير و رو ميکردند و شبها از خستگي و با ناراحتي به خاطر پيدا نکردن شهدا، بدون هيچ حرفي منتظر صبح ميماندند. يکي از دوستان معمولاً توي خط براي عقده گشايي، نوار مرثيه حضرت زهرا(س) را ميگذاشت و اشکها ناخودآگاه سرازير ميشد. من پيش خودم گفتم: «يا زهرا(س)! من به عشق مفقودين به اين جا آمدهام، اگر ما را قابل ميداني، مددي کن که شهدا به ما نظر کنند، اگر نه، که برگرديم تهران...» روز بعد فکه خيلي غمناک بود و ابر سياهي آسمان را پوشانده بود. بچهها بار ديگر به حضرت زهرا(س) متوسل شدند، هر کس زمزمهاي زير لب داشت. در همين حال يک «بند انگشت» نظرم را جلب کرد، خاک را کنار زدم، يک تکه پيراهن نمايان شد. همراه بچهها خاکها را با بيل برداشتيم و پيکر دو شهيد که در کنار هم صورت به صورت يکديگر افتاده بودند، آشکار شد.
پس از جستجوي خاکها پلاک هايشان نيز پيدا شد. لحظهاي بعد بچهها متوجه آب داخل يکي از قمقمهها شدند و با فرستادن صلوات، جهت تبرک از آن نوشيدند. وقتي پيکرها را از زمين بلند کردند، در کمال تعجب ديدند پشت پيراهن هر دو شهيد نوشته شده: « ميروم تا انتقام سيلي زهرا بگيرم .«
راوي: سيد بهزاد پديدار/ کتاب تفحص، صفحه: 167