نمازهاي جماعت از باصفاترين و جذاب‌ترين و معنوي‌ترين لحظات حضور در جبهه بود؛ هر نماز، وضعيت خاص خودش را داشت و هيچ کدام از نمازهاي يوميه که به جماعت برپا مي‌شد، شبيه روز قبل نبود؛ ذکرهاي باصفا، رکوع‌ها، سجده‌هاي با توجه، دعاي دست‌هاي با کرامت و بالاخره تعقيبات و نوافل و گاه ذکر مصيبت و سينه‌زني... 

ذکر مصيبت، به طور معمول توسط روحاني با صفايي که امام جماعت هم بود، اجرا مي‌شد و به فراخور، دوستاني که ته صدايي داشتند و در مداحي توان و ذوقي به مداحي و نوحه‌خواني مي‌پرداختند
شبي که حسابي هوس دست انداختن بچه‌ها را کرده بودم، تصميم گرفتم حالي به جماعت نمازگزار بدهم. حاج آقا شروع به ذکر مصيبت کرد، کم‌کم خودم را به کنار ايشان رساندم و منتظر نشستم. حاج آقا با سر و اشاره پرسيد «مي‌خوني؟» من هم سرم را به علامت تأييد تکان دادم
حاج آقا گريزش را به صحراي کربلا زد و گفت «امشب عزيزمون ما را به فيض اکمل مي‌رسونن» و مجلس رو به من سپرد و کمي عقب نشست.
فانوس‌ها به طور معمول، توسط بچه‌ها خاموش شد و فانوسي که جلويم بود را خودم خاموش کردم؛ دم را خواندم و بچه‌ها تکرار کردند «حسين، حسين، حسين». باز تکرار همان دم و با شور بيش‌تري و با فرياد زدن کلمه «جانم». 
بچه‌ها دم مقدس «حسين حسين» را تکرار کردند. چيز بيش‌تري بلد نبودم، بايد يه جوري از مخمصه‌اي که خودم درست کرده بودم، فرار مي‌کردم. فرياد زدم «قربون صداتون، کربلا مي‌خواي، صدا بزن آقا رو...» فرياد حسين حسين بيش‌تر شد. از فرصت استفاده کرده و از چادر اجتماعات، با سرعت زدم بيرون... براي يه ساعتي بين بچه‌ها آفتابي نشدم
فردا صبح، بچه‌ها تعريف کردند که «گردان وقتي ذکر حسين حسين رو گفتند، منتظر شدند که مداح ادامه بده، ولي متوجه شدند که اثري از مداح نيست و مجلس با خنده و يک سؤال از همديگر تمام شد که راستي، کي بود اين بچه تخس؟»
راوي: عماد سماوات -از گردان غواصي نوح